عجيبترين مخلوقِ جهان
همچون عقربي برادرم،
همچون عقرب، در تاريکي خوفناک.
همچون گنجشکي برادرم،
همچون گنجشک، در تلاش و اضطراب.
همچون صدفي برادرم،
همچون صدف، سر بسته و آسوده.
همچون دهانهي آتشفشاني خاموش
سهمناک و هراسناکي برادرم.
و بدبختانه،
نه يک،
نه پنج،
که بيش از صدها ميليوني تو.
همچون گوسفندي برادرم،
تا مالفروشِ پوستين پوش
چوبدستياش را بلند کند
تو، گلّهوار
مغرورانه به سوي مسلخ ميشتابي.
عجيبترين مخلوقِ جهاني تو،
حتا عجيبتر از ماهي دريا
که نميداند دريا،
چگونه دريا شد.
و دوامِ اين ظلم در جهان
تنها با ياري توست.
و اگر گرسنهايم، خستهايم، و غرق در خون
براي بخشيدنِ شيرهي تن و جانمان،
همچون انگور پاکوب ميشويم
گناه از توست،
و گرچه زبانم قاصر است، امّا
گناهِ تو بيش از همه است،
بيش از همه،
عزيز من، برادرم!
1947
تاريکي صبح، ناظم حکمت، ترجمه پروين همتي ص178 نشر دنياي نو، 1383
نظرات شما عزیزان: